علویه خانم داستان یک زن است. زنی چون میلیونها زن ایرانی از صدسال پیش تا کنون. و تصویری که هدایت از این زن به دست می دهد. زنی قلدر، بی چاک و دهن، و در عین حال و به ضرورت زمان توسری خور. زنی که از دار دنیا فقط خواهان سقفی است که با تاریک شدن هوا با مردی به نام شوهر، همسر، آقا، به درون آن بخزد و با روشن شدن هوا به کارهای خانه بپردازد. و شوهر، همسر، آقا، در بیرون از خانه و برای سیر کردن شکم و خود و خانواده، به هر دری بزند.
آنچه که در علویه خانم می گذرد قرابت چندانی با فرهنگ امروز میهنمان ندارد. نسبت به آن زمان خیلی چیزها عوض شده است. شاید در جاهایی از کتاب، خواننده ناآشنا با فرهنگ زمان داستان، کمی کند خوان بشود. هدایت قهرمانان داستان را طوری در کنار هم چیده و چفت و بست این چیدمان و تارهای تنیده شده بر روابط حاکم برآن به گونه ای ست که سرنوشت محتوم این قهرمانان را بی این که بتوانید حدس بزنید، در آن خواهید خواند. و آنگاه است که در می یابید، همه چی درست و بجاست و هیچ تغییری نمی توان در آن داد.
علویه خانم کتابی است سرشار از زندگی. یک زندگی زنده که سطر به سطرش پر است از فرهنگ و آداب اجتماعی حاکم بر این ملک در صد سال پیش. جملات زیر که به طور تصادفی و از دو صفحه کتاب انتخاب کرده ام، میزان بار اصطلاحات مردمی کتاب را نشان می دهد.